𝗙𝗮𝗸𝗲

​​​​​​Miow

 تقریبا یادم رفته چجوری اینجا پست می‌ذاشتم-..

 

سلامم!

حالتون چطوره؟

تابستون به شما هم خوش نمی‌گذره؟D: 

منم همینطور منم همینطور!

ولی بلاخره یه کتاب خوب پیدا کردم که بخوام بهتون پیشنهادش بدم.

 

درواقع یه مجموعه‌ست.. که سه جلدی‌عه و کلشون یه داستانه..

اسم مجموعه، سرینیتی‌عه

سرینیتی واقعا قشنگ شروع میشه و نمی‌ذاره کتابو برای لحظه ای زمین بذارین.

داستان بیشتر درمورد یه شهر و بچه هاییه که توش بدون هیچ مشکلی دارن زندگی می‌کنن؛ ولی اگه مشکل همین به وجود اومدنشون باشه چی؟ 

داستان از زبون چندتا از بچه‌ها تعریف می‌شه و در زمان حال اتفاق می‌افته

اگه دنبال یه مجموعه رمان نسبتا معمایی و اکشن میگردین قطعا سرینیتی چیزیه که بهتون پیشنهاد میکنم!

نویسنده: گوردن کورمن

 

و بیاین درمورد حال شما توی تابستون و کتابایی که دوسشون دارین حرف بزنیم! 

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • دوشنبه ۱۶ مرداد ۰۲

    𝗟𝗶𝗳𝗲

    Miow

     

    "لازم نیست زندگی رو درک کنی. فقط باید اون رو زندگی کنی."

     

    کتاب: کتابخانه نیمه‌شب (نوشته‌ی مت هیگ)

  • ۱۳
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • پنجشنبه ۱۲ آبان ۰۱

    𝗥𝗲𝗴𝗿𝗲𝘁

    Miow

     

    حدس می‌زنم که همه‌مان حسرت می‌خوریم که کاش بیشتر درباره‌ی روزهای سختی که داشتیم، صحبت می‌کردیم. حالا این حسرت باعث می‌شود که بیشتر باهم حرف بزنیم و چیزهایی را که اذیتمان می‌کند یا باعث آزارمان می‌شود، بگوییم.

    اما حسرت خوردن اصلا مثل حس گناهکار بودن نیست. معنی‌اش این نیست که ما خواهرها و پدر و مادر و خانواده‌ی بدی بودیم.

    حسرت فقط یک حسرت است. حسی است که روی قلبت می‌نشیند و یادت می‌اندازد که عشق چیز خیلی بزرگی است. یادت می‌اندازد که حتی اگر آدمی که عاشقش هستی دیگر در دنیا نباشد، تو می‌توانی به دوست داشتنش ادامه بدهی.

     

    کتاب: شهر فراموشی (نوشته‌ی کوری آن هایدو)

  • ۱۱
  • نظرات [ ۹ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • دوشنبه ۲ آبان ۰۱

    𝗠𝗲𝗺𝗼𝗿𝗶𝗲𝘀 𝗼𝗳 𝗮 𝗦𝘁𝗿𝗮𝗻𝗴𝗲𝗿

    Miow

     

    مدرسه رفتن همیشه انقدر سخت بوده؟ همیشه از بغل دستیم متنفر بودم؟

    بعد دو سال مدرسه رفتن و آشنا شدن با آدمهای جدید، سخته. و من.. احتمالا خیلی به خودم افتخار میکنم که تا اینجای کار رو کنار اومدم.

    اول از همه، من تنها غریبه ی توی کلاس نیستم، ولی همه هم باهم غریبه نیستن. یه استی پیدا کردم که به خودم افتخار میکنم. کسی که همه زور میزنن باهاش حرف بزنن، خودش با من به راحتی حرف میزنه و موقع حرف زدن سر حال میاد.

    من تاحالا با یه دو قلو توی کلاس نبودم (حتی توی تصوراتم بین آمی و ایچیرو، بازم اگه خودمم میکشتم همچین چیزی به ذهنم نمی‌رسید.) کنار اومدن باهاشون بعد کار توی معدن، سخت ترینه. و حدس بزنین پیشنهاد من چیه؟ درسته، متنفر شدن از هر کسی که باهام کنار نمیادD:

    نمیدونم بدبختانست یا خوشبختانه، ولی توی قسمتی از کلاسم که اوتاکو ها اونجان و فقد دوتا کیپاپر هست-.. من و یکی دیگه. البته میتونیم اینم در نظر بگیریم که توی میز ما، آدمایی که طراحی میکنن میشینن.. و منم یکی از همونامD:

     نکته ی جالب جلوییم اینه که دقیقا روز بعد تولد من دنیا اومده و فامیلیش خیلی شبیهمه..انگار من بعدیه..من ازش یه روز بزرگترممم *افتخار*

    از معلم خاصی خوشم نمیاد، ولی میتونم بگم از بعضیاشون واقعا خوشم نمیاد.

    درسها؟ درسها سرگرمم میکنن..میتونم تا اخر سال باهاشون بسازم. و گمون کنم تنها کسی توی کلاسم که عاشق نجومم..

    مدرسه، مدرسه ای نبود که میخواستم برم ولی خب..مجبورم دیگه- تقریبا یه ساعت با خونه فاصله داره و من توی راه اسکیز گوش میدمD:

    دیگه؟  فهمیدم مظلوم ترین کلاس منم؟ چون همون روز دومی که فشار روم اومد گریه کردم؟جلوی تمام کلاس داد زدم از همتون متنفرم و نمیخواستم بیام اینجا؟ گمونم از اون روزه که همه سعی میکنن باهام بسازن و درکم کنن..ترحم. مشکلی باهاش ندارم.

    دبیرستان یکم سخته. ولی بازم شبیه راهنماییه.. برای همین مشکل خیلی بدی ندارم.

    نظرتون درباره دبیرستان چیه؟🚶..

    اولش خیلی ترسوندنم ولی واقعا اونقدرا هم ترسناک نیست.

     

    پی‌نوشت: میخوام برم کتابخونههه..دلم برای رمان خوندن و حتی کمیک خوندن تنگ شده:'(..

    بعدا نوشت: همه چیز تغییر کرده. من تونستم با بیشتر همکلاسی‌هام کنار بیام و بیشتر بشناسمشون. این باعث شد که باهاشون اوکی شم- هورا:>

     

  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱

    𝗕𝗹𝘂𝗲55

    Miow

     

    صدا اگر قوی باشد می‌تواند هر چیزی را تکان دهد. می‌تواند دیوارها را بلرزاند یا شیشه را بشکند. می‌تواند نهنگی را وارد مسیری جدید کند. می‌تواند کسی را بلند کند و آن‌قدر از خانه دور کند و به جایی ببرد که هیچ‌کس را نشناسد.

     

    پی‌نوشت: شمام از نهنگ‌ها می‌ترسین یا فقط منم..؟!

    پی‌نوشت۲: بعد دیدن وکیل ووی خارق‌العاده بخونینش!

    کتاب: آوازی برای یک نهنگ (نوشته‌ی لین کلی)

  • ۷
  • نظرات [ ۴ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • يكشنبه ۱۳ شهریور ۰۱

    𝗗𝗼𝗻'𝘁 𝘄𝗼𝗿𝗿𝘆

    "حتی اگه نتیجه‌ی (تلاشاتون) ناامید کننده بود، حق ندارین از خودتون متنفر بشین"

    -سئو چانگبین

    Miow

    امروز تقریبا از استرس مردم.

    با یه پرنده دستت، تنهایی، جایی که حتی حق نداری یه حیوون کوچولو ببری.

    حتی آخرین لحظه داشتم تصمیم می‌گرفتم بشینم یه گوشه و گریه کنم-

    ولی تونستم می‌دونی؟

     

    دیگه؟ اینجا خیلی خلوت شده.

    استرس‌های روزمره ، بی حوصلگی و کارهای روزمره وقتی برام باقی نذاشته (حداقل من که این بهونه رو می‌آرم)

    من یه کلاس ثبت نام کردم. طراحی.

    خوش می‌گذره چون کسی کاری به کارم نداره و فکر می‌کنم از جونم برای طراحیام می‌ذارم.

    من نودل درست کردن رو دوست دارم. چون کلا آشپزی کردن و گذاشتن وقتت برای یچیزی، جذابه. شما هم اینطور فکر می‌کنین؟

    من می‌تونم روی اسکیت بوردم، بایستم XD

    من یه دوست از خانوادم دارم، اینطور بگم که پیدا کردم؟ 

    میرم کتابخونه و یه عالمه کتاب برای چند روز اینده دارم که باید تموم بشن. و همینطور، یه پست دیگم دارم که هنوز برای گذاشتنش وقتی ندارم.

     

    نگران من نباشین ولی من حسابی نگران همه‌ام.

    حالتون خوبه؟ می‌خواین درمورد استرس‌هاتون باهم حرف بزنیم و یکم کمترش کنیم؟

    مواظب خودتون باشینا :>>

  • ۵
  • نظرات [ ۹ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • شنبه ۱ مرداد ۰۱

    𝗔𝗻𝗮

    Miow

    دنبال یه کتاب خوب برای خوندن یا خریدن میگردین؟

    قطعا پیشنهاد من "آسمان سرخ در سپیده دم" عه!

    نمیخوام اسپویلش کنم فقط خیلی خوبه و برخلاف همه ی کتابایی که من خوندم یه دفعه ای تموم نشد ><

    جملات و دیالوگها بشدت قشنگن!

     

    اگه کتاب رو خوندین حتما نظرتونو بهم بگین!

    پی‌نوشت: این hyunpic امروز واقعا خوشگله! 

    کتاب: آسمان سرخ در سپیده دم (نوشته‌ی الیزابت لرد)

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • دوشنبه ۱۳ تیر ۰۱

    𝗦𝘁𝗮𝘆𝘀

    Miow

    بهترین شروع تابستون برای امسال بود:))

    فک کن یه روز یهو بهت بگن بیا مدرسه..و تو بری و کلی خاطره خوب رقم بزنی:))

    دوستاتو ببینی، عکسای سم بگیرین و از مدرسه فارغ تحصیل شین:)

     

    شب خونه دوستم موندم و اینجوری بودم که "اوکی شاید یه بست فرند خوب باشه.."

    و بود:))))

    تا نصفه شب بیدار موندیم و برای اسکیز عر زدیم..(یه استی واقعی:)))

    بعد از مدتها واقعا بهم خوش گذشت:)

    من الان واقعا یه استی ام:)

    میتونم اینو هفته‌ی استی بودن در نظر بگیرم (۳۰ امم به عنوان روز استی شدن..چون تاریخ دقیقی نداشتم..)

     

    فسفرای مغزم سوخته:)))

    تا ساعت سه شب موزیک ویدیو تحلیل کردن و دیدن اسپویلا ظاهرا کار خودشو ساخته:))

    بماند که چقد برای بازوهای چانگبین (سید😔📿) عر زدیممم

    کلی سناریو چیدیم..خیلی خوب بود:)

    خیلی وقت بود انقد زندگی عالی نبود:)))

     

    ممنون ازت..الان یکی درکم میکنه..الان یکی کنارم برای اسکیز عر میزنه و استیه..الان حس میکنم دوباره یه بست فرند دارم که میتونم باهاش غیبت کنم، برای اسکیز عر بزنیم (بدون اینکه درمورد گروه دیگه صحبت کنیم:))، یکی که پایست و خجالتی و کیوته:))

    هانا..ممنونم:)

    الان احساس تنهایی نمیکنم:))

    اوکی الان گریه میکنم-

     

    من الان از ته دل اسکیزو دوست دارم:) الان واقعا یه دلیل خوب برای ادامه دادن دارم:)

    همشو مدیون توعم:)💓

  • نظرات [ ۱۲ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • شنبه ۴ تیر ۰۱

    𝗠𝘆𝘀𝘁𝗲𝗿𝘆

    Miow

     

    کلنل لبخندی زد که دندان‌های سفید و مرتبش را زیر نور شمع به نمایش گذاشت: «فرار توی ذات من نیست، همان‌طور که در وجود تو نیست، مو. من مسئولیت گذشته‌های خودم را هرچه باشد، گردن می‌گیرم.» تکه روزنامه‌ها را جمع کرد و برگرداند توی پاکت: «ما نمیتوانیم گذشته‌مان را عوض کنیم، سرباز. فقط می‌توانیم شکرگزار رسیدن یک روز نو باشیم و پیش برویم.» 

    به اون تکیه دادم: «درست است، قربان. من به شما افتخار میکنم.»

     

    پی‌نوشت: خیلی کتاب خوبی بود:))

    اولش فکر میکردم یه کتاب سادست..بعد که جلوتر رفتم، ماجرا جالب تر شد و وقتی آخراش بود مدام شگفت زده میشدم. به خوندنش می‌ارزه! 

     

    کتاب: سه‌بار خوش‌شانسی (نوشته‌ی شیلا ترنیج)

  • ۷
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • شنبه ۲۸ خرداد ۰۱

    𝗠𝗶𝗼𝘄

    Miow

    درود!:>

    من بلاخره امتحانامو دادم:))

    و اره تابستون منم شروع شده:)))

    اگه دقت کرده باشین به مناسبت این رویداد بزرگ و تاریخی (تابستون) قالب اینجا رو عوض کردم:)))

    خیلی ذوق دارممم..این اولین قالبیه که زدم و نزدیک دو ساعت درگیرش بودم😭😂

    چطور شددد؟

     

    کلی حرف داشتم برای گفتن ولی خب یادم رفت پس بیخیالش"-"..

    حرفی برای گفتن از جانب شما هست؟ گوش میدم!

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱