حدس میزنم که همهمان حسرت میخوریم که کاش بیشتر دربارهی روزهای سختی که داشتیم، صحبت میکردیم. حالا این حسرت باعث میشود که بیشتر باهم حرف بزنیم و چیزهایی را که اذیتمان میکند یا باعث آزارمان میشود، بگوییم.
اما حسرت خوردن اصلا مثل حس گناهکار بودن نیست. معنیاش این نیست که ما خواهرها و پدر و مادر و خانوادهی بدی بودیم.
حسرت فقط یک حسرت است. حسی است که روی قلبت مینشیند و یادت میاندازد که عشق چیز خیلی بزرگی است. یادت میاندازد که حتی اگر آدمی که عاشقش هستی دیگر در دنیا نباشد، تو میتوانی به دوست داشتنش ادامه بدهی.
کتاب: شهر فراموشی (نوشتهی کوری آن هایدو)