۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Miss» ثبت شده است

𝗦𝗶𝗺𝗽𝗹𝗲

Miow

"..داستان‌ها و نقاشی‌ها پنجره‌هایی به روح هر آدم هستند. اگر همه‌ی ما نقاشی‌های یکسانی بکشیم، نگرانم خودمان بودن را که ما را درخشان و شاد و منحصربه‌فرد می‌کند، از دست بدهیم. چرا نباید داستان‌های زیبایی که می‌نویسیم را برای هم بخوانیم؟ تصور کنید چقدر برای ما غم‌انگیز می‌شد اگر معلم هانس کریستین آندرسن قصه‌های پریان او را درباره‌ی پری‌های دریایی، قوری‌های سخنگو و چمدان‌های پرنده ممنوع می‌کرد!"

 

مادربزرگ آهسته می‌گوید: «وقتی یکی می‌ره، اشکالی نداره ناراحت بشی، چون این یعنی ما خوشبختیم. خوشبختیم که کسی رو اون‌قدر دوست داشتیم که قسمت خاصی از زندگیمون شده.»

 

مادربزرگ آهی می‌کشد: «نه اینگه ماریا! اینکه یاد بگیری بدون مامانت زندگی کنی به معنی فراموش کردنش نیست. به این معنیه که یاد می‌گیری هر روز وقتی چیزهای خوب در موردش یادت میاد، کمتر گریه کنی و بیشتر بخندی. یه روز صبح از خواب بیدار می‌شی و می‌فهمی روزهاست که به مامانت فکر نکردی، ولی این، زندگی‌ای رو که با هم داشتید غیب نمی‌کنه. و وقتی یه مدت طولانی گذشت، وقتی اصلأ توقعش رو نداری، گاهی بازم دلت می‌خواد گریه کنی، و اینم عیبی نداره.»

 

اشک‌ها و لبخندها. غم و شادی. از دست دادن و عشق. اشکالی ندارد که هر دو را داشته باشم. حالا این را می‌دانم.

 

پی‌نوشت: اینگه ماریای عزیز! واقعا از خوندن داستانت لذت بردم..ببخشید که اولش نمیخواستم بخونمش:'| 

پی‌نوشت۲: اگه دلتون لک زده که یه رمان ساده، روون و خوشگل بخونین این قطعا پیشنهاد منه!:') آخرشم قول میدم با یه لبخند کتابو تموم کنین:'))

پی‌نوشت۳: این مدت کتاب زیاد خوندم چون احساس تنهایی زیادی میکردم ولی خوندن کتاب چیزیه که برات از یه دنیای دیگه خاطره میسازه و قرار نیست الان احساس تنهایی کنم:))

کتاب: وروجک تازه‌وارد (نوشته‌ی کاترینا نانِستاد)

  • ۷
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • سه شنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۱

    𝗧𝗵𝗲 𝗽𝗮𝘀𝘁

    Miow

    هیچوقت قرار نیست بفهمم چرا آهنگای قدیمیم انقد وایب خوب و پر غمی میدن:))

  • ۸
  • نظرات [ ۴ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • دوشنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۱

    𝗗𝗿𝗲𝗮𝗺

    Miow

    امروز، بعد مدتها شنا کردم.

    وقتی برای اولین بار توی آب پریدم، خیلی تعجب کردم.. انگار بعد چند سال، بلاخره حس کردم از توی رویا پریدم توی واقعیت..

    قبلا با اینکه خیلییی خیال پرداز تر بودم، انقدر از واقعیت نمیترسیدم.

    الان انگار یه سیلی زدم توی گوشم و گفتم "کجا سیر میکنی لعنتی؟! من منتظرم برگردیا!"

    و شاید الان یکم بیشتر از قبل، به واقعیت نزدیکم..

    بیشتر اتفاقای اطرافمو حس میکنم و برام مثل یه رویا نیست.

    انگار بعد سالها دوباره دارم زندگی کردن رو یاد میگیرم:')

     

    پی‌نوشت: ​​​​​​قرن جدید مبارک*-*!

  • ۹
  • نظرات [ ۹ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • جمعه ۵ فروردين ۰۱

    𝗗𝗲𝘀𝗼𝗹𝗮𝘁𝗶𝗼𝗻

    Miow

    گفت " دلتنگ‌شدن برای آدم‌ها، بهترین حس غم‌انگیز دنیاست."

    ادامه داد " ببین رفیق، اگه به‌خاطر دلتنگی برای کسی غمگین می‌شی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست.

    ما کسایی که دلتنگ‌شون هستیم رو توی قلبمون نگه می‌داریم"

    و دستش را آرام به سینه‌اش کوبید.

     

    پی‌نوشت: اینکه یه کتاب دردسر خوبی نداشته باشه خیلی خسته کنندست..

    اما گاهی خوبه..فقط گاهی!

    اما باعث نمیشه بگم این کتاب از بهترین کتاباییه ک من خوندم و این نظر شخصیمه..این کتاب سبک من نبود ولی اونقدرا هم بد نبود:'

    پی‌نوشت۲: هه هه..فقط یه روز!

    پی‌نوشت۳: خیلی بده که اینجا انقد خالیه..نمیدونم چیکار کنم:"|..

     

    کتاب: از تابستان تا تابستان (نوشته‌ی ماریا پار)

  • ۷
  • نظرات [ ۸ ]
    • 𝘢𝘮𝘪 𝘤𝘩𝘢𝘯
    • جمعه ۲۷ اسفند ۰۰