Miow

 

مدرسه رفتن همیشه انقدر سخت بوده؟ همیشه از بغل دستیم متنفر بودم؟

بعد دو سال مدرسه رفتن و آشنا شدن با آدمهای جدید، سخته. و من.. احتمالا خیلی به خودم افتخار میکنم که تا اینجای کار رو کنار اومدم.

اول از همه، من تنها غریبه ی توی کلاس نیستم، ولی همه هم باهم غریبه نیستن. یه استی پیدا کردم که به خودم افتخار میکنم. کسی که همه زور میزنن باهاش حرف بزنن، خودش با من به راحتی حرف میزنه و موقع حرف زدن سر حال میاد.

من تاحالا با یه دو قلو توی کلاس نبودم (حتی توی تصوراتم بین آمی و ایچیرو، بازم اگه خودمم میکشتم همچین چیزی به ذهنم نمی‌رسید.) کنار اومدن باهاشون بعد کار توی معدن، سخت ترینه. و حدس بزنین پیشنهاد من چیه؟ درسته، متنفر شدن از هر کسی که باهام کنار نمیادD:

نمیدونم بدبختانست یا خوشبختانه، ولی توی قسمتی از کلاسم که اوتاکو ها اونجان و فقد دوتا کیپاپر هست-.. من و یکی دیگه. البته میتونیم اینم در نظر بگیریم که توی میز ما، آدمایی که طراحی میکنن میشینن.. و منم یکی از همونامD:

 نکته ی جالب جلوییم اینه که دقیقا روز بعد تولد من دنیا اومده و فامیلیش خیلی شبیهمه..انگار من بعدیه..من ازش یه روز بزرگترممم *افتخار*

از معلم خاصی خوشم نمیاد، ولی میتونم بگم از بعضیاشون واقعا خوشم نمیاد.

درسها؟ درسها سرگرمم میکنن..میتونم تا اخر سال باهاشون بسازم. و گمون کنم تنها کسی توی کلاسم که عاشق نجومم..

مدرسه، مدرسه ای نبود که میخواستم برم ولی خب..مجبورم دیگه- تقریبا یه ساعت با خونه فاصله داره و من توی راه اسکیز گوش میدمD:

دیگه؟  فهمیدم مظلوم ترین کلاس منم؟ چون همون روز دومی که فشار روم اومد گریه کردم؟جلوی تمام کلاس داد زدم از همتون متنفرم و نمیخواستم بیام اینجا؟ گمونم از اون روزه که همه سعی میکنن باهام بسازن و درکم کنن..ترحم. مشکلی باهاش ندارم.

دبیرستان یکم سخته. ولی بازم شبیه راهنماییه.. برای همین مشکل خیلی بدی ندارم.

نظرتون درباره دبیرستان چیه؟🚶..

اولش خیلی ترسوندنم ولی واقعا اونقدرا هم ترسناک نیست.

 

پی‌نوشت: میخوام برم کتابخونههه..دلم برای رمان خوندن و حتی کمیک خوندن تنگ شده:'(..

بعدا نوشت: همه چیز تغییر کرده. من تونستم با بیشتر همکلاسی‌هام کنار بیام و بیشتر بشناسمشون. این باعث شد که باهاشون اوکی شم- هورا:>