"لازم نیست زندگی رو درک کنی. فقط باید اون رو زندگی کنی."
کتاب: کتابخانه نیمهشب (نوشتهی مت هیگ)
"لازم نیست زندگی رو درک کنی. فقط باید اون رو زندگی کنی."
کتاب: کتابخانه نیمهشب (نوشتهی مت هیگ)
حدس میزنم که همهمان حسرت میخوریم که کاش بیشتر دربارهی روزهای سختی که داشتیم، صحبت میکردیم. حالا این حسرت باعث میشود که بیشتر باهم حرف بزنیم و چیزهایی را که اذیتمان میکند یا باعث آزارمان میشود، بگوییم.
اما حسرت خوردن اصلا مثل حس گناهکار بودن نیست. معنیاش این نیست که ما خواهرها و پدر و مادر و خانوادهی بدی بودیم.
حسرت فقط یک حسرت است. حسی است که روی قلبت مینشیند و یادت میاندازد که عشق چیز خیلی بزرگی است. یادت میاندازد که حتی اگر آدمی که عاشقش هستی دیگر در دنیا نباشد، تو میتوانی به دوست داشتنش ادامه بدهی.
کتاب: شهر فراموشی (نوشتهی کوری آن هایدو)
صدا اگر قوی باشد میتواند هر چیزی را تکان دهد. میتواند دیوارها را بلرزاند یا شیشه را بشکند. میتواند نهنگی را وارد مسیری جدید کند. میتواند کسی را بلند کند و آنقدر از خانه دور کند و به جایی ببرد که هیچکس را نشناسد.
پینوشت: شمام از نهنگها میترسین یا فقط منم..؟!
پینوشت۲: بعد دیدن وکیل ووی خارقالعاده بخونینش!
کتاب: آوازی برای یک نهنگ (نوشتهی لین کلی)
کلنل لبخندی زد که دندانهای سفید و مرتبش را زیر نور شمع به نمایش گذاشت: «فرار توی ذات من نیست، همانطور که در وجود تو نیست، مو. من مسئولیت گذشتههای خودم را هرچه باشد، گردن میگیرم.» تکه روزنامهها را جمع کرد و برگرداند توی پاکت: «ما نمیتوانیم گذشتهمان را عوض کنیم، سرباز. فقط میتوانیم شکرگزار رسیدن یک روز نو باشیم و پیش برویم.»
به اون تکیه دادم: «درست است، قربان. من به شما افتخار میکنم.»
پینوشت: خیلی کتاب خوبی بود:))
اولش فکر میکردم یه کتاب سادست..بعد که جلوتر رفتم، ماجرا جالب تر شد و وقتی آخراش بود مدام شگفت زده میشدم. به خوندنش میارزه!
کتاب: سهبار خوششانسی (نوشتهی شیلا ترنیج)
"..داستانها و نقاشیها پنجرههایی به روح هر آدم هستند. اگر همهی ما نقاشیهای یکسانی بکشیم، نگرانم خودمان بودن را که ما را درخشان و شاد و منحصربهفرد میکند، از دست بدهیم. چرا نباید داستانهای زیبایی که مینویسیم را برای هم بخوانیم؟ تصور کنید چقدر برای ما غمانگیز میشد اگر معلم هانس کریستین آندرسن قصههای پریان او را دربارهی پریهای دریایی، قوریهای سخنگو و چمدانهای پرنده ممنوع میکرد!"
مادربزرگ آهسته میگوید: «وقتی یکی میره، اشکالی نداره ناراحت بشی، چون این یعنی ما خوشبختیم. خوشبختیم که کسی رو اونقدر دوست داشتیم که قسمت خاصی از زندگیمون شده.»
مادربزرگ آهی میکشد: «نه اینگه ماریا! اینکه یاد بگیری بدون مامانت زندگی کنی به معنی فراموش کردنش نیست. به این معنیه که یاد میگیری هر روز وقتی چیزهای خوب در موردش یادت میاد، کمتر گریه کنی و بیشتر بخندی. یه روز صبح از خواب بیدار میشی و میفهمی روزهاست که به مامانت فکر نکردی، ولی این، زندگیای رو که با هم داشتید غیب نمیکنه. و وقتی یه مدت طولانی گذشت، وقتی اصلأ توقعش رو نداری، گاهی بازم دلت میخواد گریه کنی، و اینم عیبی نداره.»
اشکها و لبخندها. غم و شادی. از دست دادن و عشق. اشکالی ندارد که هر دو را داشته باشم. حالا این را میدانم.
پینوشت: اینگه ماریای عزیز! واقعا از خوندن داستانت لذت بردم..ببخشید که اولش نمیخواستم بخونمش:'|
پینوشت۲: اگه دلتون لک زده که یه رمان ساده، روون و خوشگل بخونین این قطعا پیشنهاد منه!:') آخرشم قول میدم با یه لبخند کتابو تموم کنین:'))
پینوشت۳: این مدت کتاب زیاد خوندم چون احساس تنهایی زیادی میکردم ولی خوندن کتاب چیزیه که برات از یه دنیای دیگه خاطره میسازه و قرار نیست الان احساس تنهایی کنم:))
کتاب: وروجک تازهوارد (نوشتهی کاترینا نانِستاد)
گفت " دلتنگشدن برای آدمها، بهترین حس غمانگیز دنیاست."
ادامه داد " ببین رفیق، اگه بهخاطر دلتنگی برای کسی غمگین میشی، یعنی اون آدم برات مهمه. اینکه کسی برات مهم باشه، بهترین چیز دنیاست.
ما کسایی که دلتنگشون هستیم رو توی قلبمون نگه میداریم"
و دستش را آرام به سینهاش کوبید.
پینوشت: اینکه یه کتاب دردسر خوبی نداشته باشه خیلی خسته کنندست..
اما گاهی خوبه..فقط گاهی!
اما باعث نمیشه بگم این کتاب از بهترین کتاباییه ک من خوندم و این نظر شخصیمه..این کتاب سبک من نبود ولی اونقدرا هم بد نبود:'
پینوشت۲: هه هه..فقط یه روز!
پینوشت۳: خیلی بده که اینجا انقد خالیه..نمیدونم چیکار کنم:"|..
کتاب: از تابستان تا تابستان (نوشتهی ماریا پار)
"بعضی وقتها برای بردن بازی فقط باید یه حرکت بزرگ انجام بدی. بعضی وقتها باید به بقیه نشون بدی که چهقدر عاشقشون هستی، تا اونا هم عاشقت بشن. ما میتونیم، ناتالی!"
پینوشت: همزاد پنداری با توئیگ
کتاب: قلب، تخم مرغ و همهی چیزهای شکستنی (نوشتهی تای کلر)
بعضی وقت ها یک کتاب را بارها و بارها میخوانم. خوبیِ کتابها این است که هیچوقت تغییر نمیکنند. مردم میگویند از روی جلد کتاب نمیشود در مورد داخلش قضاوت کرد اما درست نیست چون داخلِ کتاب از همان چیزی حرف میزند که جلدش میگوید. و مهم نیست چند بار یک کتاب را میخوانید چون کلمهها و عکسهایش تغییر نمیکنند. میتوانید یک کتاب را هزاران بار ببندید و باز کنید و هیچ چیزش تغییر نکرده باشد. همه چیز همانطور است که قبلاً بود. همهی کلمهها. جدولها و عکسها با همان رنگهایی که بودند.
کتابها مثل آدمها نیستند. همیشه یک جور هستند.
پینوشت: آرتشو که دیدم یاد کیتلین افتادم.دختری که بیماری آسپرگر داره و همینی که دیالوگشو نوشتم:")
آسپرگر: نوعی بیماری از گونهی اوتیسم اما خفیفتر است که در آن بیمار مشکل ارتباط و واکنش صحیح دارد.
کتاب: مرغ مقلد (نوشتهی کاترین ارسکین)