Miow

من واقعا متاسفم که اینجا رو همینجوری ول کردم:')))

راستش جدیدا حتی اگه بخوام مطلبی از یه کتاب بزارم انقد میخونمش تا فکر کنم بی ارزشه و خب، بیخیالش میشم.

از همه جا رفتم.

کاری که همیشه میکنم همینه، فرار کردن و آرزوی یه آینده بهتر.

و تهشم برمیگردم.فقط وقتی که خیلی دیره.

از اونجایی که از همه جا رفتم و دیگه کسیو ندارم که باهاش حرف بزنم(آره! حتی آمی)، تصمیم که نه ولی مجبور شدم که از اینور بمونم.( بگو بخاطر اینه که هیچوقت نمیتونی مثل آدمای عادی ارتباط برقرار کنی و هیچوقت قرار نیست اندازه سنت رفتار کنی. این چرت و پرتا چیه سر هم میکنی..)

 

فصل امتحانا خیلی نزدیکه و من کسی نیستم که خونده باشم.

واقعا نیستم.

من حتی نمیدونم درسهای امسال درمورد چیه، خب؟ انقد به فنا رفتم.

نیاز دارم یکی بهم کمک کنه (ولی توی دنیای واقعی لال میشم)

امسال وقت تعیین رشتمه و من اینطوریم که بیخیاللل هنوز زوده..

و هروقت میخوام سر صحبتو باز کنم و از یکی دربارش مشاوره بگیرم همه اینطورین که باید بری تجربی. (این حرف بدیه.. حتی اگه یه نفر مجبور به کاری باشه شما هم داغ دلشو تازه نکنین)

تمام برنامه هامو دارم با خودم به گور میبرم حقیقتا::))))

شاید خیلیا بگن وای اره دقیقا..

ولی هیچکدومتون قرار نیست کسیو درک کنین که تمام سال مدرسه نرفته و توی خونه مونده و بزور خودشو مجبور به حرف زدن با خانوادش کرده که بلکه یکم درست شه..

شما هیچوقت کسیو درک کنین که اون شخص من باشم..

نمیدونم چرا انقد چرت و پرت میگم..

ولی در کل..

بعضیا هستن که شاید بخوان اهمیت بدن.

شاید بخوان اهمیت بدن که دوستشون فقد یه قدم بزرگگگ تا خودکشی فاصله داره (نه دیگه در حد خودکشی ولی در حد افسرده شدن و خوابیدن اره)

و در اخر..

تمام تلاشمو میکنم برای اینکه آدم بهتری بشم..لطفا ازم متفر نشین:")